رویای لعنتی

ساخت وبلاگ
کنار هم قرار گرفتن عاشقانه آدم ها برای من همیشه معمایی جالب توجه است، مثلا هر وقت می بینم کسی وارد رابطه شده و طرف مقابلش را در فیس بوک معرفی کرده، صفحه هر دونفر را باز می کنم. سن و سالشان، قیافه هایشان و عقایدشان را مقایسه می کنم و برای خودم داستان اتفاقی را می بافم که آنها را کنار هم قرار داده است. «همزمانی» از نظر من موضوعی شگفت انگیز است. شاید از وقتی چند بار به غسالخانه و سالن تشریح رفتم، بی رویای لعنتی...
ما را در سایت رویای لعنتی دنبال می کنید

برچسب : همزمانی, نویسنده : anidalton بازدید : 79 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:07

یکی از دوستانم، بعد از کلی غرغر کردن از این که کار سختی است و دستانش خراب می‌شود و اینها، بالاخره سال گذشته با پدر و مادرش رفته بود اطراف دامغان برای برداشت محصول باغ پسته‌شان. به او زنگ زدم، گفت الان احساس مرادبیک بودن می کنم به اضافه اسکارلت اوهارا بودن! گفتم حالا مرادبیکش را می‌توانم درک کنم، اسکارلت‌اش کجاست؟ گفت آخر با دیدن آدم حسابی‌ها و جوانان برومندی که برای برداشت محصول‌شان اینجا جمع شد رویای لعنتی...
ما را در سایت رویای لعنتی دنبال می کنید

برچسب : مرادبیک,اسکارلت,اوهارا, نویسنده : anidalton بازدید : 92 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:07

دیده اید گاهی در واگن مخصوص خانمها در قطار مترو، کسی از راه می رسد و از شش نفری که در یک ردیف نشسته اند می خواهد کمی جمع و جور بنشینند تا او هم بنشیند؟ زن های دیگر، معمولا راهش می دهند. البته معمولا هم فقط یکی دو نفر جا باز می کنند و دیگران به روی خودشان نمی آورند. تازه وارد با توجه به فضای باز شده، گاهی تصمیم می گیرد فقط کیف و وسایلش را بگذارد، گاهی می نشیند و به زور تلاش می کند در همان فضا جا ب رویای لعنتی...
ما را در سایت رویای لعنتی دنبال می کنید

برچسب : تازه,وارد, نویسنده : anidalton بازدید : 80 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:07

پسرهایی که از تنهایی‌شان می‌نالند، در واقع دارند ناتوانی خودشان در پیدا کردن امثال ما دخترهای خوب را فریاد می‌زنند!

+ نوشته شده در  دوشنبه دوم مرداد ۱۳۹۶ساعت 7:44  توسط   | 
رویای لعنتی...
ما را در سایت رویای لعنتی دنبال می کنید

برچسب : فریاد,ناتوانی, نویسنده : anidalton بازدید : 81 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:07

شبیه همان روزهای دوری است که دختر بچه های دیگر، کفش پاشنه بلند مادرشان را می پوشیدند و رژلب قرمز می زدند تا زودتر بزرگ شوند و من می دانستم هیچ چیز باشکوهی در بزرگ شدن وجود ندارد و زانوی غم بغل می کردم از گذشتن روزهایی که من را به دنیای بزرگ ترها پرتاب می کردند، بی آن که بخواهم. همان قدر اطمینان داشتم که هیچ چیز باشکوهی پشت پرده ازدواج وجود ندارد. اگر دوستت داشته باشد، تو را اسیر خودخواهی های خودش رویای لعنتی...
ما را در سایت رویای لعنتی دنبال می کنید

برچسب : پرده,ازدواج, نویسنده : anidalton بازدید : 92 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:07

دیشب خواب بدی دیدم. شب عروسی ام تمام شده بود و داماد رفته بود مهمانان را بدرقه کند. من به تنهایی به خانه مشترک‌مان پا گذاشتم، جایی که نه خودش و نه وسایلش را قبلا ندیده بودم، خواهرم جهیزیه را خریده و چیده بود، یکی از کمدهای خودش را هم دیدم بین مبلمان. در خانه راه می رفتم، درها را یکی یکی باز می‌کردم و سرک می‌کشیدم. چند اتاق خواب داشت و حتی سه آشپزخانه. گویی فضاها تکثیر و تکرار می شدند اما ساختمان رویای لعنتی...
ما را در سایت رویای لعنتی دنبال می کنید

برچسب : آزادی, نویسنده : anidalton بازدید : 75 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 3:07